سیده پریناز و سیده پریماهسیده پریناز و سیده پریماه، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

گل پریهای دوقلوی مامان

آب بازی!

   این مامان و بابا ما رو می‌برند سد ولی زودی می‌گند بریم خونه. ما که از انداختن سنگ توی آب خسته نمیشیم ولی اونا زودی خسته می‌شند.      ...
19 خرداد 1393

گل‌پری‌ها با گل‌ها

     بهار در حیاط بابا جون با باز شدن گل‌ها به اوج خودش رسیده و شما خیلی گل‌ها رو نازی کردید. از وقتی یادتون دادم هرجا گل دیدید نازش کنید، هرچی گل می‌بینید می‌دوید سمتش و دست می‌کشید روش تا نازش کنید. اینم باغ دایی حسنه، دایی مامان، که شما چند لحظه مهلت دادید روی صندلی درختی ازتون عکس گرفتیم، بلافاصله بعد از رو صندلی پا شدید و دستتون رو تا شونه کردید تو حوض آب و بعدش همه با هم زود رفتیم خونه: ...
16 خرداد 1393

بازی‌‌گوشی‌های آشپزخانه‌ای

خوشبختانه کابینت‌های خونمون قابلیت کشدار شدن دارند، صبح پریماه از خواب که بیدار شد، دوید سمت آشپزخونه و پس از تلاش نافرجام برای باز کردن کابینت‌ها خوابش برد. ولی امان از کابینت‌های مامان پروانه که کش نداره و یه لحظه غافل بشیم همش رو ریختند بیرون. ...
14 خرداد 1393

مهمونی

آفرین دخترای گلم که اینقدر بازی با بچه‌ها رو دوست دارید و با سپهر کلی بازی می‌کردید.    اینجا تولد بابای سپهره، شما اون شب با سپهر کلی دست زدید و خندیدید.     ایشون هم یه دونه عموی بابا علیرضاست که خیلی شما رو دوست داره: ...
11 خرداد 1393

شیرین کاری

دخمل خوشگلا وقتی میریم خونه مامان فاطی از دیدن عمه زهره اینقدر ذوق زده می‌شید که یک ربع تموم بالا پایین می‌پرید. عمه زهره هم خیلی مهربونه و می‌شوندتون رو میز و باهاتون بازی می‌کنه. درضمن پریماه خانم پریروزی اون سینی کریستال پشت سرش رو شکوند و مامانی و عمه‌اش گفتند فدای سرشون عیب نداره دلشون نشکنه.    ...
11 خرداد 1393

پرخوری جمعه نهم خرداد93، اول شعبان

عسلای مامان دوباره جمعه شد و من و شما و بابا علیرضا، به همراه خاله جونی، بابا مجتبی و مامان پروانه رفتیم پیک نیک. جای همه خالی خوش گذشت. شما خیلی دوست داشتید و پر خوری کردید. بعد از ناهارتون هم جوجه نوش جون کردید، هم بلال و هم طالبی. ...
9 خرداد 1393

عید مبارک

   دیشب که از مهمونی آمدیم خانه، من و بابا و آبجی پریماه داشتیم وسایل رو تو پارکینگ جابجا میکردیم، اومدیم بریم خونه که دیدم شما پیدات نیست، «پریناز خانم، پرینازی، کجا قایم شدی مامان جون؟». بابا پله‌ها رو اومد بالا دید شما نشستی پشت در خونه و داری در می‌زنی. خیلی عجله داشتی بیای خونه دختر خوشگل و فرز مامان. اینم لبخند صبحگاهی شما دو تا پری‌ها برای تبریک عید سعید مبعث: ...
6 خرداد 1393

پیک نیک دوم خرداد

    خب جمعه است و گردش رفتن‌هاش. من و بابا و شما دو تا خانم‌ها به همراه باباجون، مامان جون، خاله پرستو و همسرش عمو محمد که در دوران شیرین نامزدی به سر می‌برند رفتیم روستای قودجان، مکانی به نام لقباد و زمین دو کیلیه! (اینا همشون اصطلاحات تخصصیه ) کلی سنگ انداختید تو آب قنات، دنبال مورچه‌ها کردید و شجاعانه از گاو‌ها نترسیدید، آفرین.     الان چند ساعتی می‌شه که آمدیم خونه و بابا علیرضا بردتون حمام. هر وقت بابا علیرضا می‌بردتون حمام خیلی تو بازی می‌کنید و اصلن راضی نمی‌شید بیاید بیرون. دست بابا علیرضا درد نکنه.   ...
2 خرداد 1393