سیده پریناز و سیده پریماهسیده پریناز و سیده پریماه، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

گل پریهای دوقلوی مامان

شیرین زبونی

   سلام دوستان عزیز. بابت غیبت چند ماهه عذر خواهی می‌کنم. کار بچه‌ها زیاده و فرصت منم کم. با چند تا عکس از گل‌پری‌های شیرین برگشتم. واقعاً زبون باز کردن نی‌نی‌ها خیلی خیلی دوران شیرینیه.      گل‌پری‌های جیگرم شما آجی‌ها هم از صبح که پا می‌شید شروع می‌کنید به دل منو بردن. اول بابا علی و مامان هیسا رو صدا می‌کنید. بعد هم بدو بدو می‌رید رو قورقوری‌هاتون می‌شینید و یه دل سیر دستشویی می‌کنید ، همدیگه رو هم آجی هیناز و آجی هیماه صدا می‌کنید. خلاصه خیلی حرف دارم که قول می‌دم به تدریج اینجا براتون بنویسم.   &...
29 ارديبهشت 1394

و باز هم پاییز هزار رنگ

     پاییز فصل زیبایی است. با گل پری‌ها به اتفاق بابا علیرضا و عمه زهره رفته بودیم گردش در باغ‌های شهر، بازی جدید جیگرای مامان راه رفتن روی برگها و شنیدن صدای خش خش و پا کشیدن روی برگها بود.      مامان جون خوشگلا، همش دنبال هم می‌کردید، ولی وقتی بابا علیییییییییییییییی می‌گفت آجی رو بوس کن، همدیگه رو ماچ می‌کردید. آخرش هم پرینازی می‌گفتی کشام. آحه کفشاتون گلی شده بود و غر می‌زدید خانوم ای مرتب مامان. اینم چندتا یادگاری از پاییز93:       ...
11 آذر 1393

محرم آمد و ماهم عزا شد ...

اول اینکه فرا رسیدن ایام شهادت سیدالشهدا و یاران باوفاشون رو تسلیا می‌گم. دوم هم مثل همیشه بابت اینهمه تاخیر در به روز کردن وبلاگ ببخشید. کارهای خونه و گل‌ پریهام روز به روز بیشتر می شه و کمتر فرصت می‌کنم به وبلاگ شما نی‌نی‌های دسته گل و مامان‌های مهربون سر بزنم. تو دهه محرم هر وقت لباس تنتون می‌کردم با ذوق به هم می‌گفتید آجی بریم ششرا (=شتر ها)، ابسا(=اسب ها)،  گوم گوم، خلاصه خیلی دوست داشتید هیات ببینید . مامان قربونتون بره که اینقدر شیرین زبونی می‌کنید. ان شاء الله جدتون امام حسین علیه السلام نگهدارتون باشه.       ...
25 آبان 1393

پیک نیک پاییزی

فرا رسیدن ماه پیروزی خون بر شمشیر تسلیت. دوباره پاییز برگ ریز با شب های کوتاهش رسیده، عزیزای مامان الان دیگه خیلی کم وقت می‌کنم که بیام اینجا و به وبلاگ‌تون برسم و به وبلاگ بقیه نی نی‌های ناز سر بزنم  .  همه خیلی ذوق سلام کردنای بلند و بالاتون رو می کنند، سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام ... . کلی هم برامون حرف می زنید و کم کم داره دلتون به حال مامان می‌سوزه و به حرفش بیشتر گوش میدید خدا رو شکر! هفته پیش رفته بودم پیک نیک پاییزی و بابا علیرضا به همراه باباجون کلوخ پز 1 درست کردند. شما هم کلی با مورچه‌ها بازی کردید و در آبیاری زمین کشاورزی مشارکت داشتید!...
6 آبان 1393

مسواک زدن با گوش سوراخ

    سلام به همه مامانای عزیز با نی نی‌های نازشون. ببخشید که کمتر فرصت دارم بهتون سر بزنم. پنح‌شنبه هفته پیش (سوم مهر) گل‌پری‌ها رو بردیم تا گوش‌هاشون رو سوراخ کنیم. اول پریناز رو بابا علیرضا نشوند رو صندلی و دخترم بدون اینکه صداش دربیاد گوشش سوراخ شد. بعد هم پریناز با عمه رفتند تو حیاط، پریماه چون مدام تکون می‌خورد و یه مقدار گوشش کشیده شد، یکم گریه کرد که با کمک مامان جونش ساکت شد. امروز هم گوشواره‌هاشون رو گوششون کردم که خیلی دوست داشتند و مدام می‌گقتند گوش و سرشون رو تکون می‌دادند و تو آینه خودشون رو نگاه می‌کردند، فداشون بشم الهی.    مامان جونی‌ها! هرچند راب...
11 مهر 1393

تولد، تولد، تولدت مبارک ...

   نی نی های خوشگل و خاله‌های مهربون ببخشید که با تاخیر این عکس‌ها رو فرستادم، از جمعه تا حالا که گل پریها دو سالشون کامل شد انگار بازیگوشی‌ها دو برابر شده و به جای چاقوی معمولی با پوست کن مخصوص وقتم رو می‌گیرند  . فداشون بشم که دایم می‌گند بیا بازی، پاشو و غیره؛ از گاگاهه (=آقاهه) می ترسند و هر وقت اوج بازیگوشی‌هاشون می‌شه چند بار به در می‌کوبم و می‌گم الان آقاهه میاد تا ساکت بشند.    این هم چندتاعکس از جشن تولدشون:                 ...
25 شهريور 1393

روز همه دخملای گل مبارک

   امروز پنج‌شنبه ششم شهریورماه و عید میلاد حضرت معصومه سلام الله علیها و روز گل دخترای عزیزه. روز همه تون مبارک. متاسفانه هممون سرما خوردیم. اول پریماه گله، بعدش پریناز گله و بعدش هم من و بابا جون. کادویروز دخترم براتون گرفتیم. بعد از ظهر که باباجون داشت تو تراس بلال درست می‌کرد از ترس داغی سنگ‌ها که آفتاب خورده بود اصلن اذیتش نکردید و همش از پشت توری می‌گفتید: «داخه، جیسه» پریناز از مدل بلال خوردن خیلی خوشش اومد و نشست و مشغول شد و با صدای کم میگفت: «آبچی بیا به به» عزیز دلم نمی‌دونست که باید بلند صدا بکنه تا آبجیش که تو اتاق بغلیه بیاد و بلال بخوره. خلاصه بابایی رفت پریماه رو هم ...
6 شهريور 1393

شرشری

   مامان جونی‌ها، این چند روزه خیلی بازیگوش شدید و پوست من و بابا علیرضا رو کندید  . از بس که وقتی میریم پارک سرسره دوست داشتید و می‌گفتید شرشری، بابا جون چند روز پیش براتون یه سرسره خرید. الهی قربونتون برم با حرف زدنای بامزتون و شیطنت‌های ویرانگرتون  .                   ...
30 مرداد 1393

بدون عنوان

سلام به همه دوستان خوب و عزیز، عید همه مبارک و نماز و روزه‌هاتون مقبول درگاه خداوند. امروز گل پری ها از اول صبح خیلی زحمت کشیدند، با فرغون‌هایی که عمه زهره براشون خریده بود کلی آجر جابجا کردند و بعدش هم رفتیم خونه مادربزرگم که بهش می‌گیم عزیز. خیلی خونه باصفاییه و من کلی خاطره خوب از اونجا دارم، چقدر دوران شیرینی بود کودکی. پنکه سقفی اتاق مهمونی عزیز رو بچه که بودم خیلی دوست داشتم، این دخترا هم مثل خود من همش دستشون رو بالا می‌کردند به طرف 1پنکه و می‌گفتند: «بددددده»     ...
7 مرداد 1393